پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 10:10 توسط محسن داداش پور باکر | 

قصه ي خدمت و ارادت

کرازمین ولی باز نمی آید که بیند روی تو، میر مریم

تو سنگ و خاکی ، ولی باز نمی خواهد ، که نامش کنی ؟

چشمه ی نابت چنان ما را گرفتار خودش کرد و نرفت

یاد و امیدی که در دل گفت : میرمریم ، مداوایم ، کنی ؟

صحبت جماعت باکر و صحبت این بقعه ی مادر است

باز با تردید گفت غبار ، نمی خواهی , سرگردانم ، کنی ؟

قداست تو نور امیدی در دلم بنشاند و جاودانه است

مانده ام با این همه زار و التماس ، کی حیرانم کنی ؟

شايدم عقلها بست بنشینند و باد برقصد

دلشادم مادر؛ ای جده ، نمي خواهي ، که بيمارم، کني ؟

می نویسم تقدير را با یقین ، به توسل سیادت مریم

قصه ي خدمت و ارادت است، نمي خواهي، که همراهم کني ؟

مشخصات
میرمریم (قرارگاه فرهنگی و پژوهشی) 🟡تمامی حقوق برای میرمریم محفوظ است .